قسمت اول
در این نوشته قرار است زنده گی پرشور و هیجان مردی را به نگارش در آورم که پیوسته با قرآن نفس می کشیده و عطر نفحات محمدی و انس با پیامبر محبوب تمام خلوت هایش را با زمزه های شور انگیز محبت و عشق همراه ساخته و فضل و کرم پروردگار چنان به یاری اش شتافته که اندک کسی را می توان یافت مانند او تمام ثانیه های عمرش در فلک قرآن دور بزند و شالوده ی تمام اندیشه هایش را بعد از فرو رفتن در فلسفه های شرق و غرب باز هم اسلام و ارزش های اسلامی پایه ریزی کرده باشد.
آری، این ابر مرد قرآن مدار، اقبال لاهوری است که باوجود سپری کردن بیشترین ایام زنده گی در دانشگاه ها و مراکز علمی فلسفی غرب باز هم به عنوان یگانه اندیشمند اسلامی به شمار می رود که از خوان حکمت جهانیان بهره برده؛ اما به جای متاثر شدن از غربیان بر ایشان اثر گذاشته و از قوی ترین ناقدان اندیشه های غربی به شمار می رود!
زنده گی و زادگاه علامه اقبال:
محمد اقبال فرزند شيخ نورمحمد، در ۱۸ ماه عقرب ۱۲۵۶ هـ.ش برابر با نهم نوامبر ۱۸۷۷م در شهر سيالکوت هند تولد يافته بود. نياکان اقبال از برهمنان عالي مقام کشمير بودند، که در حدود پنج صد سال قبل از تولد او به دين اسلام پيوسته بودند. اين خاندان را »سپرو« يعني درس خوانده مي گفتند.
پدرش دکان بزازی (تکه فروشي) داشت، که مرکز رفت و آمد علمای دين و پيشوايان مذهب و مشرب های گوناگون اسلامي بود. مادرش زني متدين بود. اقبال يک برادر و چهار خواهرداشت، که همه گي از او بزرگ تر بودند. محمد اقبال از تشکيل خانواده اش نوشته است؟ که سه بار ازدواج نموده، حاصل و نتیجه ی آن دو پسر و يک دختر است که پروردگار نصیبش کرده است.
علامه اقبال در میدان درس و تعلیم:
اقبال خواندن قرآن کریم را در مساجد سيالکوت و درس ابتدايي را در خانه آموخت، سپس وارد مکتب »اسکاج ميشن« سيالکوت شد و بعد از کالج علاوه بر دروس معمول، لسان عربي و فارسي دری را نيز مي آموخت. زبان مادری اقبال پنجابي بود، وی به آموختن زبان اردو نيز علاقمند شد .يکي از استادان او در اين فاکولته سيد مير حسن، از دوستان پدرش بود که استعداد شاعری اقبال را شناخت و او را به سرودن شعر تشويق کرد.
اقبال هژده ساله بود که دوره ی مقدماتي دانشگاه را با درجه ی عالي به پايان رسانيد و به همين دليل دو مدال طلا و بورس تحصيلي نيز جايزه گرفت .او از آنجا به پوهنتون دولتي پنجاب رفت، ليسانس و فوق ليسانس اش را در رشته ی فلسفه از این پوهنتون به دست آورد .
يکي از استادان اقبال در پوهنتون پنجاب ،پروفيسور (سرتوماس آرنولد) بود که بر شخصيت و افکار اقبال اثری مانده گار بر جای نهاد، آرنولد علاوه بر فلسفه ی جديد در تاريخ و فلسفه و ديگر علوم اسلامي و زبان و ادبيات عرب نيز صاحب نظر بود. اقبال بعد از فراغت و کسب درجه ی اول و دریافت مدال طلا از پوهنتون، بلافاصله به حيث استاد زبان های شرقي (اورينتال کالج) مقرر شد و زبان عربي را تدريس مي کرد و هم زمان در پوهنتون دولتي اسلاميه لسان انگليسي و مضمون فلسفه را تدريس مي نمود.(۱)
اقبال به تشويق و توصيه ی پروفيسور آرنولد در بيست و هشت ساله گي عازم اروپا شد و در پوهنتون کمبريج در رشته ی فلسفه پذيرفته شد. در همان ايام با تني چند از دانشمندان اروپايي آشنا شد و اين دوستي در شکل گيری انديشه و افکار این جوان روشن ضمیر بسيار موثر بود.
از ميان آنان مي توان به داکتر »مک تگرت« استاد مشهور فلسفه و از پيروان هگل و پروفيسور (رينولد الين نيکلسن) شرق شناس نامدار و مصحح و مترجم بسياری از آثار عرفاني همچون مثنوی معنوی، غزليات شمس تبريزی و تذکره الاولياء شیخ فرید الدین عطار اشاره کرد .
اقبال همزمان با تحصيل فلسفه، در دانشگاه حقوق (لينکل ان) نيز ثبت نام کرد و برای تکميل مطالعات فلسفي و تحقيق برای پایان نامه دوره ی دکتورا به (هايدلبرگ) آلمان سفر کرد و پس از يک سال به (کمبريج) برگشت. درين هنگام از دانشگاه (لينکل ان) مدرک ليسانس حقوق و اجازه ی وکالت را گرفت.
دکتورای فلسفه را از دانشگاه مونشن دريافت نمـود. وقتی به لاهـــور باز می گشت، سي و يک سال داشت. او اجازه یافت تا به حیث وکیل مدافع فعالیت کند و به عضويت کانون وکلای عدلي لاهور نیز نایل گردد.
سه سال بعد، به سمت استاد فلسفه دانشکده ی دولتي لاهور منسوب شد، اما پس از مدتي استعفا داد و شغل خويش را منحصر به وکالت کرد تا بتواند آزادانه و بدون ملاحظات شغلي، انديشه های خويش را انتشار دهد.
اقبال چهل و شش ساله بود که دولت انگلستان برای تجليل از مقام علمي و شعري اش، به او لقب (سر) اعطا کرد، و سال بعد نيز از دانشگاه پنجاب دکتورای افتخاری دريافت نمود .(۲)
اقبال در میدان سیاست و اندیشه
زنده گي اقبال از آغاز جواني با سياست پيوند خورده بود، جواني او مصادف بود با مبارزات ضد استعماری و آزادي خواهانه ی مردم هند عليه انگليس ها. او نيز درين مرحله از طرفداران استقلال هندوستان بزرگ و يک پارچه بود .
او در کميسيوني که برای طرح دعاوی استقلال طلبانه مسلمانان و هندوان تشکيل شده بود، عضويت يافت. اقبال چندين سال رياست حزب مسلم ليک را در ايالت پنجاب بر عهده داشت. از اين طريق مبارزات خود را به خاطر آزادی تأسيس يک دولت مستقل مسلمان مرکب از سند و پنجاب و بلوچستان ادامه داد. اين آرزوی او ده سال بعد از وفــــاتش در ســـال (۱۸۴۸م) برآورده شد.
آشنايي با نظريه ی اتحاد مسلمین و به خصوص ديدگاه های سيدجمال الدين افغانی، اثر بسيار عميق بر ديدگاه های اقبال داشته است.
اقبال مسلمانی وارسته است و انديشه ی او انديشه ايست که دين نقش تعين کننده در آن دارد، مشرب او مشربي عارفانه است؛ اما نه عرفان و تصوف افراطي و انزوا مدار و عزلت گزین بلکه عرفان پر تحرک، رسالت مدار خرد مداری که همراه با سوز و تپش باشد و بر همه ی بدی ها بشورد و پرچم نیکی ها را بلند دارد و صاحبش همیشه دل پر ذوق و تپش داشته باشــد. چنـان که می-سراید:
چه مي پرسي ميان سينه دل چيست !
خــــرد چون سوز پيدا کرد، دل شد
دل از ذوق تــپش دل بـــود، لـــيکن
چـو يک دم از تپش افتاد، گل شد(۳)
اقبال پیوسته در اشعارش بر تصوف راهبانه و عزلت گزین و جامعه گریز می تازد و بر پشمینه پوشان خورده می گیرد و اين همه از آنجا نشأت مي گيرد که ديدگاه اقبال، ديدگاه اجتماعي است و بر وجوه اجتماعي زنده گي تأکيد دارد و عرفانش رنگي اجتماعي به خود مي گيرد.
در نظر او هرکس و هر انديشه ای که جامعه گریز باشد، شايسته طرد است. به همین دلیل کسانی را که انزوا و گوشه گيری را ترويج مي کنند پيروان مذهبِ تخـدير مي داند و به این تصور است که این ها از مکتب افلاطونی متأثر شده اند:
راهب ديــرينـه ی افلاطـون حکيم
از گـروه گوســـــفندان قـــديم
گوســفنـدی در لــباس آدم است
حکم او بر جان صوفي محکم است(۴)
خودی محور اصلی اندیشه ی اقبال:
نظريه ی »خودی محور« اساس انديشه ی اقبال است و آن را به ابعاد گوناگون چون زنده گي فردی، اجتماعي، اخلاق، هنر و ادبيات سرايت داده و به بحث در باره ی آن پرداخته است .
»خودی« در ديدگاه اقبال يعني دريافت نيروی خود يا نيروی درون به عبارت ديگر خودی يعني خود آگاهي و شناخت استعدادهای فرد و تسلط بر آن ها نظريه ی »خودی« توصيه به اتکا به خود است و در ابعاد اخلاقي با مفاهيمی چون »عزت نفس« و »اتکا به نفس« خويشاوند به شمار مي آيد.
اقبال اين نظريه را در کتاب اسرار خودی توضيح بيشتر داده است .
مرا ذوق »خودی« چون انگبين است
چه گويم؟ و اردات من هـــمين است(۵)
در نظر اقبال همه هستي قايم به »خودی« است، از کوچک ترين ذره تا بزرگ ترين کهکشان ها قوام خويش را از »خــودی« مي گيرند.
او تثبيت و استحکام »خودی« را در گرو »عشق« مي داند، بنا بر آن مي بينيم که نظريه ی اقبال پيش از هر چيز زاينده ی دو حس »جستجوگری« و »شور« است .
در نظر اقبال دو اصل »قدرت« و »عشق« اهميتي اساسي دارند و او خود آن را با عبارت »اختلاط قاهری و دلبری« توضيح مي دهد.
او نفي »خودی« را دست آورد اقوام ضعيف و مغلوب مي داند که برای از کار انداختن اقوام مقتدر و قدرت مند، آن ها را به رها کردن اقتدار و دست شستن از دنيا مي خوانند و به زهد و گوشه گيری و انزوا دعوت مي کنند. صوفيان جامعـه گریز را نيز از همين گروه مي داند و آن ها را تحت تأثير افکار افلاطون مي شمارد.
اقبال و پرورش نیروی خودی:
پروگرام عملي او برای پرورش نيروی »خودی« سه مرحله دارد:
• اطاعت تعبدی از احکام شرع .
• ترک گناهان و تسلط کامل بر خويشتن.
• دست يابي به مقام نيابت الهي .
بُعد اجتماعي نظريه »خودی« در آثار اقبال با کلمه »بي خودی« بيان مي شود و توضيح مفصل آن را در منظومــه ی رموز بي-خودی يافته مي شود .
اقبال اين نظريه را در مورد جامعه ی اسلامي به تفصيل مطرح مي کند و پيشنهادهای خود را ارائه مي دهد. او مي گويد: هر فرد مسلمان بايد به جامعه و اُمت اسلامي بپيوندند و »خودی« خويش را در »خودی« جامعه ی اسلامي حل کند.
اقبال دغدغه ی نیرومند شدن مسلمانان را دارد، او عقب مانده گي و انحطاط امروز ملت های مسلمان را مي بيند و از ضعف مسلمانان و پيشرفت غرب در علوم و تسلط آن بر نيروهای طبيعي بر سرنوشت مسلمانان حسرت مي خورد.
اقبال پيش از هرکس، خود مسلمانان را مقصر مي داند که از »خودی« دست شسته و کعبه را با چراغ غير روشن کرده اند.
او معتقد است که مسلمانان بايد علوم و سنن خود را احيا کنند، چرا که دست يابي به »خودی« اجتماعي تنها از راه حفظ ميراث و سنن فرهنگي امکان پذير است، به عقيده ی او مسلمانان بايد از سيره و سنت پيشينيان خود با خبر باشند و آنان را سرمشق قرار دهند.
توسعه ی زنده گي اجتماعي در گرو تسلط بر نيروهای طبيعت است و مسلمانان حق ندارند وظیفه ی خود را تنها عبادات فردی و انجام تشريفات ديني تلقي کنند. بلکه باید اسلام را در همه ابعاد اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، سیاسی و… دخیل بدانند و نوع نظام پيشنهادی او نيز »خلافت« است و نمونه ی دوران حکمراني خلفای راشدين را مصداق آن مي داند. او رژيم سلطنتي (يا به تعبير خودش»ملوکيت«)، را زاينده ی برده گـي مي داند و برده گـي را نافي »خـودی« مي شمارد. رژيم جمهوری نيز از نظر او تفاوت چنداني با پادشاهي ندارد.
مـتــاع معني بيگانه از دون فطرتان جـويي
ز مـــوران شوخي طبـــع سليماني نمي آيـد
گريز از طرز جمهوری، غلام پخته کاری شو
کــه از مغز دو صد خر فکر انساني نمي آيد(۶)
اقبال در عرصه ی هنر، به خصوص هنر ملت های شرق را مروج برده گي، يأس، خموده گي، رکود و انزوا مي داند. در نظر او، هنری ارزشمند است که به کار تربيت »خودی« آيد. گذشته از مثنوی اسرار خودی که در آن بخشي از آن نظرات خويش را در مورد شعر و ادبيات مسلمانان تشريح مي کند، در منظومه »بنده گي نامه« (ضميمه ی زبور عجم) با تفصيل بيشتر در مورد هنر برده گان سخن مي گويد و نقاشي و موسيقي زمانه ی خود را در زمره ی هنر برده گان نقد مي کند. همچنين در اين منظومه از مذهب برده-گان سخن مي گويد و مختصری را نيز در باره ی پرورش آزاد مردان اختصاص مي دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشته: عبدالقدیر صالحی
پایان قسمت اول
ادامه دارد….
قسمت دوم علامه محمد اقبال لاهوری، مردی که با قرآن و پیامبر، انس جاویدانه داشت (۲)
قسمت سوم علامه محمد اقبال لاهوری، مردی که با قرآن و پیامبر، انس جاویدانه داشت (۳)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱٫ مقدمه ی دیوان اقبال لاهوری چاپ انتشارات سنایی تهران.
۲٫ مقالات پژوهشی داکتر اسدالله حبيب بشير سخاورز در باره ی شاعران پارسي گوی نيم قاره ی هند (سايت آريايي و فردا).
۳٫ کلیات اقبال/پیام مشرق ص.۱۹۵٫
۴٫ کلیات اقبال/اسرار خودی. ص.۸۹٫
۵٫ کلیات اقبال/ ص.۳۴۵٫٫
۶٫ کلیات اقبال/افکار. ص.۲۴۷٫