همزمان با پیشرفت اینترنت و رشد رسانههای اجتماعی، هویت اینترنتی افراد هم دستخوش تغییر شده و با شخصیت واقعی آنها فاصله گرفته است. ولی اینترنت چگونه توانسته هویت ما را تغییر دهد؟
در سال ۱۹۹۳، یعنی در نخستین روزهای به راه افتادن وب جهانگستر، کارتونی در مجله “نیو یورکر” منتشر شد که سگی را نشان میداد که جلوی رایانهای نشسته بود و داشت به سگ دیگری میگفت “در اینترنت هیچکس نمیداند که تو سگی.”
این کارتون که توسط پیتر اشتاینر کشیده شده و یکی از تکثیرشدهترین کارتونهای این مجله است، هیجان روزهای نخستین اینترنت را به تصویر میکشد؛ زمانی که تماسهای کند تلفنی و ”تابلوهای اعلانات“ زمخت و بیعکس فرصتی در اختیار مردم قرار میداد تا هویت اینترنتی خود را برسازند.
آقایان میتوانستند خود را جای خانمها جا بزنند، جوانها جای پیرها، آماتورها جای خبرهها و روستاییهای ساده جای شهرنشینان هفتخط.
پارسال، بعد از ۲۲ سال، نیو یورکر کارتون دیگری را با این موضوع منتشر کرد که کار کامران حافظ بود. این بار ولی دو تا سگ دارند اینترنتگردی صاحبشان را تماشا میکنند. در شرح کارتون میخوانیم: ”یاد آن روزها که کسی در اینترنت تو را نمیشناخت بخیر.“
اینترنت در ۲۵ سالی که جنبه عمومی پیدا کرده تاثیر هنگفتی بر احساس هویت ما گذاشته. افراد، ایدهها، نقطه نظرها و فرهنگهایی را وارد زندگی ما کرده که نه به چشممان میرسیدند و نه به گوشمان.
و این باعث شده ما هویتمان را با آنها مقایسه کنیم و در آن تجدید نظر کنیم. به ما اجازه داده تا با افرادی که مثل ما فکر میکنند متحد شویم و با آنها گروه تشکیل دهیم، حتی وقتی که هزاران کیلومتر دورتر از ما زندگی میکنند.
مهمتر از همه، این راهی پیش روی ما قرار داده تا بتوانیم هویت خود را به شکل تقریبا مستمر تغییر دهیم و بفهیم هویتی بسیار متفاوت با خویشتن ”واقعی“ چه حسی دارد.
البته این چیز جدیدی نیست. ما همیشه با نوع آرایش، لباس، موسیقی مورد علاقه، کتابهایی که میخوانیم، عقایدی که مطرح میکنیم، افرادی که انتخاب میکنیم، و خیلی چیزهای دیگر، هویت خود را تعریف و بازتعریف کردهایم.
ولی، پیش از اینترنت، این دلمشغولی در فضایی کوچک و در میان دوستان، اعضای خانواده و همکاران جریان داشت – و شکی نیست که بخش عمده آن به ایجاد هویتهای متفاوتی منوط میشد که دوست داشتیم به هر یک از این گروهها نشان دهیم.
حالا ولی مخاطبان بالقوه هویت ما – هویتی که جنبه نمایشی آن هم پررنگ است – به سطحی افزایش پیدا کرده که ربع قرن پیش فقط برای ستارگان سینما یا خوانندگان راک میسر بود.
کافی است در فیسبوک با ۳۰۰ نفر دوست باشیم و هر کدام از آنها هم ۳۰۰ دوست داشته باشند – و شکی نیست که خیلی از مردم بیشتر از اینها دوست فیسبوکی دارند – تا ۹۰٫۰۰۰ نفر داشته باشیم که تنها دو درجه با هم فاصله دارند.
و حتی اگر ۹۰٪ آنها تکراری باشند (افرادی که هم با ما دوست اند و هم با دوستان ما)، همچنان ۹٫۰۰۰ نفر هستند که زندگی ما را نظاره میکنند، نظرات ما را میپسندند یا رد میکنند، و درباره عکسهای ما اظهار نظر میکنند.
پیش از اینترنت تنها در صورتی میتوانستید به این اندازه مخاطب دسترسی داشته باشید که یا هنرمند بودید، یا سیاستمدار یا کارمند رسانهها. حالا ولی عادی است. در این صورت چرا باید از وقت بسیاری که خیلیها صرف رسیدگی به هویت اینترنتی خود میکنند تعجب کرد؟
اینترنت نه تنها مخاطبان بسیار بیشتری برای هویت ما فراهم کرده، بلکه برداشت ما را هم از در منظر دیگران بودن عوض کرده – فرایندی (معمولا) خصوصی و صمیمی حالا به موشکافی عمومی شخصیت ما تبدیل شده.
تغییراتی که در هویتمان ایجاد میکنیم از طریق پسندها، نظرها، رتبهبندیها و چیزهای دیگر بازخوردی آنی دریافت میکنند و در ادامه خود این معیارها، چون در برابر دیدگان دیگران قرار دارند، به بخشی از هویت ما تبدیل میشوند.
این با گرفتن بازخورد از دوستان نزدیک – روش سنتی آگاه شدن از درکی که هویتمان ایجاد میکند – متفاوت است. این اظهار نظر تودهها است که در حضور تودهها صورت میگیرد.
شبکههای اجتماعی از جنبهای به محلی برای تمرین قضاوت عمومی تبدیل شدهاند. و میتوانند بسیار هم قدرتمند باشند – کافی است از افرادی که مورد اذیت و آزار اینترنتی قرار گرفتهاند بپرسید.
در گروههای کوچکی که افراد یکدیگر را میشناسند، تفاوت میان برداشتی که ما از هویتمان داریم و برداشتی که دیگران از آن دارند به راحتی قابل اداره کردن است. ولی رسیدگی به هویت در اینترنت بسیار دشوارتر است.
اخیرا مردی به نام ”جک“ در مصاحبه با روزنامه گاردین گفت که روزانه دهها بار به پروفایلهایش در رسانههای اجتماعی سر میزند و این رویه باعث شده از دنیای فیزیکی اطرافش فاصله بگیرد.
به گفته او ”من در اغلب موارد به لحظات به چشم محتوای خوب برای دنبالگرانم نگاه میکنم. انگار که عکس گرفتن از یک فرصت عالی و نشان دادنش به دیگران از لذت بردن از آن در زندگی واقعی مهمتر است.“
توانایی نظر دادن در باره دیگران، آن هم اغلب از راه دور، قدرت هنگفتی به ما داده که با مسئولیت متقابل خاصی همراه نیست.
در اینترنت، ما دائما درباره مردم و خدمات مختلف نظر میدهیم و آنها را رتبهبندی میکنیم و این کار را به گونهای انجام میدهیم که، حداقل اگر بریتانیایی باشیم، قطعا امکان ندارد حضوری آنگونه رفتار کنیم – و این هویت ما را هم عوض میکند و ما را در کل از انسانهایی معقول به قلدرهایی بزدل تبدیل میکند.
میگویند اینترنت روابط را زیاد کرده. ولی در خیلی از موارد به ما فرصت داده تا رابطه میان کردارمان و نتایجشان را قطع کنیم. مثلا، چقدر احتمال دارد به عواقب دادن رتبه پایین به یک راننده شرکت اوبر چون بد با ما صحبت کرده فکر کنیم؟
ولی رانندگان اوبر اگر کمتر از ۴/۵ ستاره داشته باشند به احتمال زیاد از شبکه اخراج خواهند شد. آیا ما وقتی هنگام خروج از تاکسی به او رتبه دادیم چنین چیزی در ذهن داشتیم؟
اینترنت از طرفی دنیای اعداد غولپیکر است و از طرف دیگر دنیای سرعتهای زیاد – راستش رایانهها تنها به درد تولید سریع اعداد بزرگ میخورند. و خطری که ما انسانها را تهدید میکند تلاش برای عقب نماندن از آن است – مسابقهای که ما هرگز قادر به پیروزی در آن نخواهیم بود.
نتیجه اینکه دنیا حتی نسبت به ربع قرن پیش هم حس بسیار سریعتری دارد. انقلاب صنعتی در روزهای نخستینش در قرن هجدهم حس مشابهی در مردم ایجاد کرده بود.
ما از نگرفتن پاسخ سریع به ایمیل و پیامهای واتساپ ابراز ناراحتی میکنیم، نگرفتن پاسخ فوری برای مشکلات زندگی ما را نگران میکند – توهمی که ساخته و پرداخته گوگل است – و خیلی سریع هم از یک هویت به هویتی دیگر میپریم.
یک مثال خوب فعالیتهای اجتماعی در اینترنت است. سازمانهای زیادی وجود دارند که با جمع کردن مردم در فضای مجازی قدرت لازم برای ایجاد تغییرات چشمگیر را فراهم میکنند. و البته اینترنت به ما اجازه میدهد تا از فواصل دور درباره رخدادهای ژئوپلیتیک اظهار نظر کنیم.
اما، به نظر من، سرعت اینترنت باعث شده ما در حمایت از کارزارهای مختلف با بیوفایی عمل کنیم، چون تقریبا هیچ زحمتی برای دخالت در آنها نباید بکشیم.
آیا هنوز همه خود را شارلی فرض میکنند؟ یا شاید هنوز در فروماندگی کامل به آن ۲۰۰ دختر نیجریهای فکر میکنیم که در سال ۲۰۱۴ توسط بوکو حرام دزدیده شدند؟ یا شاید با فرستادن یک توییت یا امضای تومار اینترنتی خیلی راحت کار را فیصله دادیم و سراغ موضوعات دیگر رفتیم؟
البته کار دنیا مدتها است که (متاسفانه) بر همین پاشنه میچرخد؛ توجه اخبار به مسائل ذاتا کوتاه است و این امر کوتاهی بازه توجه ما را تشدید میکند. اما هویت به همان اندازه که به ظاهر و عقیده مربوط است به هدف، آرمان و البته اعمال ما هم مربوط میشود. و وقتی آن اعمال در نهایت به کلیک کردن روی یک دامنه و وارد کردن آدرس ایمیل خلاصه شود، هویت ما هم در بهترین حالت به شکل خطرناکی سطحی و شکننده میشود.
اما، به نظر من، چیزی که بیش از همه هویت ما را تهدید میکند اختلالات موجود در اینترنت است. من در ”مدرسه زندگی“ تدریس میکنم که توسط آلن دو باتن، فیلسوف، تاسیس شده و هدفش کمک کردن به مردم برای داشتن حس بهتر به زندگی است.
خیلی از کسانی که به کلاسهای ما میآیند از سختی یافتن هویت ”واقعی“ خود در میان این همه پیام متناقض و نیازهای جهان اطرافشان شکوه میکنند.
این ایده که مای ”واقعی“ جایی در اعماق ضمیر ما نهفته به قدمت خود فلسفه است. و احتمالا اساس هویت ما را تشکیل میدهد، چون چیزهایی مانند ارزشهای ما، اهداف ما و عقاید منحصر به فرد ما را در بر میگیرد. این تفاوت زیادی با هویتی دارد که توسط فرهنگ و قومیت ما یا به دست چیزهایی که میخریم و میپسندیم تعریف میشود.
محرمتر از این حرفها است؛ بخشی از ما است که وقتی دنیا بر سرمان خراب میشود و گیج و منگ میشویم همچنان به ما کمک میکند تا درک درستی از خودمان داشته باشیم. سوالی که اغلب در مدرسه زندگی مطرح میشود این است: ”آیا آنگونه که خود میخواهید زندگی میکنید یا آنگونه که دیگران میخواهند؟“ (طراح این سوال سقراط است.)
اینترنت دروازه زندگی ما را به شکل بیسابقهای به روی نظرات دیگران گشوده و توانایی ما برای رسیدن به درک درست از خودمان را تهدید میکند.
شاید لازم باشد برای کشف خویشتن واقعی با اینترنت قطع رابطه کنیم. البته نه برای همیشه. احتیاجی به زیادهروی نیست. ولی برای مدت قابل توجهی از روز، هفته و ماه. زیرا قطع اینترنت سکوت را به همراه دارد و در سکوت هم توانایی فکر کردن نهفته است.
در تحقیقاتی که برای ساختن برنامه برای سرویس جهانی بیبیسی انجام دادم با افراد بسیاری درباره تجربهاشان از فناوری صحبت کردم.
آیا وقت آن نرسیده که ابزارهای اینترنتی خود را خاموش کنید؟
خیلیها میگفتند که میخواهند وقت کمتری در اینترنت صرف کنند، از فیسبوک فاصله گرفتهاند و تنها در صورت نیاز به اینترنت وصل میشوند. آنها از کشف مجدد دنیای فیزیکی اطرافشان و دنیای تعامل انسان با انسان، بدون میانجیگری رایانه، بسیار خوشنود بودند. به نظرم این اتفاق مایه دلگرمی است.
ما هنوز نمیدانیم که چگونه باید از اینترنت استفاده کنیم. هنوز نمیدانیم که این شبکه عظیم رایانهها، فیبرهای نوری و سیگنالهای رادیویی – شبکهای که خود ساختهایم – چه تاثیری بر حس ما از خویشتن خود دارد. هنری دیوید ثورو معتقد بود که مردمان عصر انقلاب صنعتی ”ابزار ابزارشان شدهاند.“ ما هم در این لحظه وضعیت مشابهی داریم.
قطع ارتباط با اینترنت به ما فرصت میدهد تا ورق را برگردانیم – تا به اینترنت به چشم ابزاری نگاه کنیم که میشود در صورت نیاز و در زمان لازم از آن استفاده کرد، نه چیزی که ما را منکوب خود میکند. فقط در آن صورت است که میتوانیم خود را درک کنیم و به نقشی که میتوانیم در دنیا بازی کنیم پی ببریم. ریشه هویت ما در همین است.
دیوید بیکر، خبرنگار فناوری – بی بی سی