ياد بود از اولین شهید نهضت اسلامی انجنير حبيب الرحمن

به مناسبت هفته شهداى نهضت اسلامى ۸ و ۱۴ جوزاى سال ۱۳۵۸ هـ ش گفتگوى ويژه با محترم استاد عبدالوهاب عابد خواهرزادهْ شهيد انجنير حبيب الرحمن در رابطه به زندگى و فعاليت هاى مبارزاتى آن را د مرد بزرگ و چهره درخشان نهضت اسلامى افغانستان داشتيم كه تقديم شما مى گرد.

 سوال:

محترم استاد با استفاده از فرصت بفرماييد كه انجنير حبيب الرحمن شهيد در كجا و در كدام سال چشم به جهان گشوده بود؟

جواب:
خدا را سپاس گزارم كه بار ديگر يادى از شهداى گمنام ملت مظلوم كشور بر سرزبان هاى مى آيد. آن شهدا راد مردانى بودند كه با خداى خود تعهد كرده بودند و براى تحقق تعهد خود رضامندانه به زندگى خود خاتمه بخشيدند و خداوند روح شان را شاد داشته باشد و جنت فردوس را نصيب شان گرداند.

انجنيرحبيب الرحمن فرزند صفت الله خان در سال ۱۳۲۹ ه ش در قريه شيغرى مربوط دره كلان، ولسوالى نجراب، ولايت كاپيسا در خانواده متوسط الحال و متدين به دنيا آمده بود. البته ذكاوت و فراست در سيمايش از همان آوان طفوليت ديده مى شد.

مادرش را در سن سه سالگى از دست دادند و از آغوش گرم و پر عطوفت مادرى محروم شدند و در سن هفت سالگى پدر شان جهان فانى را وداع گفت و به جوار رحمت حق پيوستند. و در همين سالى كه از نعمت و عطوفت پدرى محروم مى شوند شامل مكتب ديهاتى ملاحميدالله مى شوند و تا دوسال در آ ن جا درس خواندند، چون برادر بزرگ شان كارمنددولت بود به مزارشريف تبديل شدند، انجنيرشهيد دوره متوسطه مكتب را در مزار و سمنگان به پايان رساندند و بعداً به كابل آمده و دوره ليسه را در ليسه نادريه كابل به اتمام رساندند.

انجنيرشيهد چهار برادر به نام هاى الحاج مدير غلام محمد خان، جنرال سراج الدين خان، مولانا غلام سرور خان وانجينر غلام مصطفى و دو خواهر داشتند، برادران شان همه از اين جهان چشم فروبسته اند، يك برادرشان كه او نيز انجنير بودند درسال ۱۳۵۷ حين حاكميت كمونستان شهيدشده اند و سه برادرديگرشان پس اس پيروزى مجاهدين وفات يافتند، و از دو خواهرى كه داشتند يكى آن قبلاً وفات يافته بود وخواهرديگر شان (والده ام) به لطف وكرم خداوندمنان در قيد حيات است.

به نقل قول از خواهر ايشان انجينر شهيد در جريان دوره ليسه نيز داراى روحيهْ ازادمنشانه، سرشا از فراست، تحرك و تدين بودند.

سوال:
انجنيرشهيد در كجا و چگونه به حركت اسلامى نوپا كه توسط عده ى از جوانان مسلمان و استادان پوهنتون كابل راه افتاده بود پيوست؟

جواب:
در سال ۱۳۴۹ هـ ش، شامل پوهنځى پل تخنيك كابل شد، البته در جريان دوره ليسه نيز يك نوع تحرك و فعاليت دينى و احساس درد مردمى داشتند ضمن مطالعاتى خصوصى كه داشتند يك تعداد كتب متداول علوم دينى را از نزد علما جيد عصرش فرا گرفته بود، و بيشتر به خواندن كتاب هاى نهضت جهانى اسلام مى پرداخت و از افكار انها متاثر بودند.

در حالى او شامل پوهنتون مى شود، كه مرحله آغاز حركت اسلامى بود، و از آغاز حركت اسلامى آگاهى داشتند، و در اين وقت پوهنتون كابل كانون شور و هيجان و تحركات جوانان بود، هنگامى كه حركات منحرف احزاب چپى وغيراسلامى را مى ديدند، انگيزه قوى براى وى دست ميداد كه بايد با جوانان مسلمان كار و فعاليت نمايد تا با كار و فعاليت بتوانند يك بار ديگر مردم مسلمان افغانستان را به فكر و انديشه ى كه دارند متوجه بسازند و كشور را از غرق شدن در منجلاب گمراهى شرق و غرب كه آنها اسلام را يگانه عامل و آيين عقبماندگى فكر مى كردند، در مقابل شان قد علم نمايند واقعاً زمانى با جوانان مسلمان يكجا شدند و هسته يى را اساس گذاشتند كه تقاضاى عصر و ضرورت زمان بود البته با بيانات رساى خود و با برداشت درستى كه از دين و اسلام داشتند، توانستند كه يك عده زيادى ازمحصلان و مردم مسلمان كشور را انگيزه دهند و آنها را بيدار نمايند.

سوال:
استاد محترم شما خاطراتى از روابط و نشست و برخاست وى در روزگاران مبارزه و زمان محصل بودنش داريد؟

جواب:
بلى! تقريباً من چند خاطره دارم، يكبار در سال ۱۳۵۱ در يكى از مظاهرات كه در پارك زرنگار راه افتاده بود سهم داشتم و من خردسال بودم و دقيقاً احساس درك موضوع را نداشتم و نمى دانستم كه چرا مظاهره مى كنند و چه مى خواهند و مطلب شان چيست؟ مگر آن صحنه را هيچگاه فراموش نمى كنم كه در پارك زرنگار جمعى بزرگى از محصلان و دوستان جمع بودند و انجنيرشهيد بيانيه ميداد (موضوع بيانيه شان را بعدا از طريق نوار پياده شده بود دانستم)كه در رابطه به موضوع بنگله ديش و موقف حكومت افغانستان در آن مورد بود. كه اعتراضات وموقف خويش را در رابطه به جهان اسلام با جرئت و جسارت كه تا اكنون هيچكس صحبت نكرده بوده، در مقابل حكومت وقت بيان نمودند، جوانان اعم از ذكور و اناث را در آن وقت ميديدم كه با شوق و با روحيه از خودگذرى و ايثار بيانيه را گوش مى كردند، حتى با ريزش باران تند هم حاضرين مجلس چون كوه پابرجا استاده بودند، و ريزش باران هيچ نوع خلل در مجلس ايشان ايجاد نكرد.

بار ديگر وى را در توقيف خانه ولايت كابل از نزديك ديدار نموده ام، با وجود آنكه در عنفوان جوانى بودند اما كوهى از صبر، استقامت و متانت بود، اكنون احساس مى كنم كه چه اندازه وى قامت استوار داشت، و اكنون درك مى كنم كه آنها نابغه بودند كه فعلا بعد از سپرى شدن يك انقلاب طويل و تحول بزرگ در جامعه افغانستان ما به گفته هاى ايشان و به پشتكار و فعاليت هاى شان كه انجام داده بودند حدس زده مى توانيم كه چه كار هاى بزرگ مبارزاتى و مشكل را پيش بردند و با آن مشكلات عظيم پنجه نرم كردند.

سوال:
انجنيرشهيد چه وقت و در كدام سال و از كدام جا گرفتار گرديد؟

جواب:
انجنيرشهيد دو بار گرفتار شده اند، بار اول در زمان رژيم شاهى، كه براى شش ماه در نظارت خانه كابل باقى ماند و بعداً آزاد گرديدند.

بار ديگر در ماه قوس سال۱۳۵۲ در وقت رياست جمهورى داوود خان ازكارته پروان شهر كابل حين كه او كارهاى تنظيمى و دعوتى را سرو سامان ميدادند توسط عمال وقت داوود گرفتار شد و براى چند وقتى در وزارت داخله توقيف بودند و بعداً به زندان دهمزنگ برده شد و شش ماه در آنجا در حبس بودند تا آنكه در سال ۱۳۵۳ در ماه اسد جام شهادت را نوشيدند.

ايشان به دستور كمونستان سر شناس رژيم داوود ورهبرى مستقيم وزيرداخله وقت فيض محمد گرفتار شده بود.

در مورد جريان شهادت شان روايات مختلفى وجود دارد، البته قسميكه خواهرشان حكايت مى نمايند، شب هنگام او را از محبس دهمزنگ بيرون مى كنند، كه همه محبوسين از جريان اطلاع حاصل مى نمايند يكباره همه فضاى محبس را اواز نعره هاى تكبير الله اكبر به لرزه مى آورد، كه جلادان وقت با سراسيمگى زيات ايشان را به صوب نامعلوم انتقال ميدهند و در قربانگاه بعد از اداى دو ركعت نماز، از طرف وزير داخله وقت براى سه سرباز دستور داده مى شود كه او را هدف مرمى قرار دهند تير باران كنندولى آنها اين جرأت را نمى داشته باشند كه او را هدف مرمى قرار دهند و چنان احساس مى كنند كه مرمى شان به سوى خودشان بر مى گردد، تا آنكه وزير داخله خودش مستقيما مداخله مى نمايد و اين راد مرد را به شهادت مى رساند. و شهادت شان از طريق راديوكابل اعلان مى شود، ؤلى جسدمبارك شان براى خانود اش تسليم داده نمى شود. و تا اكنون هم مدفن شان معلوم نيست و در اين قسمت تا حال كارى هم صورت نگرفته است و زمانى كه مجاهدين به كابل آمدند در اين مورد سهل انگارى كردند ويا عمداً نخواستند كه مدفن او را مشخص نمايند، در حالى كه چنين كار براى شان مشكل نبود واقعاً اين شكوه ما از كسانى است كه خود را همسنگر وى ميدانند، و اكنون هم خود را وارثين سياسى، مادى و معنوى وى معرفى مى كنند و سنگ وفادارى نهضت به سينه مى كوبند اما در عمل تا هنوز هيچ كارى نكرده اند.

ولى وارثين معنوى و حقيقى وى كسانى هستند كه اهداف و خط مشى شان را تعقيب مى نمايند و اكنون هم متوجه تحقق همان اهداف هستد و الحمد لله اكنون جوانانى هستند كه همان خط ومسيرشان را تعقيب مى نمايند.

سوال:
وقتى خبر شهادت وى از طريق راديو اعلان شد و خانواده وى اين خبر را شنيدند چه احساس براى شان دست داد؟

جواب:
زمانى كه خبر شهادت شان را خواهرشان از طريق راديو كابل شنيدند، طورى كه خودشان حكايت مى كنند: “تا دو روز نمى توانستم كه اشك هاى خود را كنترول نمايم و نه خواب داشتم، و بعد از دو روز، اندك پينه خوابى برايم عارض شد و انجنيرشهيد را در خواب ديدم و مرا مستقيماً طرف خطاب قرار داد و گفت: من برايت نگفته بودم كه اين راه، راه سعادت و پيروزى است و دراين راه بايد صبر و استقامت داشته باشيم. خواهرش ادامه مى دهد كه من او را در لباس بسيار زيبا و قشنگ ديدم و برايم مى گفت كه اين راه ماست و اين مرام ماست و چيزى را كه از خداوند خواسته بودم به آن رسيدم. زمانى از خواب بيدارشدم نوعى اطمئنان حاصل كردم كه بعدا هيچگاه تشويشى برايم رخ نداد.

گرچند پيش از شهادت بار بار كه به خانه مى آمد و با هم مى ديديم و توصيه اش برايم اين بود كه اين راه و مرام ماست و خداوند همين چيز را از ما خواسته است و براى ما توفيق دهد كه از اين راه بتوانيم كه رضاى الهى را كسب نماييم و در مسيرش روان باشيم.

سوال:
انجنيرشهيد مجرد بود يا متأهل؟

جواب:
انجنيرشهيد خرد ترين عضو فاميل خود بود و مجرد بود، البته در سن ۲۳ سالگى در سال ۱۳۵۳ جام شهادت نوشيدند.

سوال:
يك خاطره مشهور است كه از انجنيرشهيد پرسيده شد كى مى خواهيد عروسى نماييد؟ وى گفت فعلاً وقت عروسى نيست و وقت كار است بخاطرى كه كشور در خطر است.

جواب:
انجنيرشهيد خاطراتى دارد تعجب بر انگيز، او و همراهانش در آن عصر اين چنين انديشه داشتند و با اين فكر حركت مى كردند.

كه ازدرك و برداشت اكثر مردم و فاميل هاى شان بدور بود، ولى اين پشتكار را داشتند.

خواهرش مى گويد كه بارها برايش مى گفتم كه به خانه بيا تا لباس هايترا بشويم، اومى گفت: كه درشهركابل مثل خودت پيش از هزارخواهر دارم و من به ديدن شان رسيدگى كرده نمى توانم.

يك خاطره اش را يكى از دوستانش جناب محترم پاكراى صاحب حكايت مى كنند كه در سال ۱۳۵۲براى اتحاديه محصلان پوهنتون كابل انتخابات مى شد، هم صنفان بى طرف انجينر صاحب شهيد برايش اظهار داشتن كه اگر در مقابل كمونستان جواب قناعت بخش ارايه كرديد و همه را قانع سازيد ما همه در انتخابات براى شما راى ميدهيم، بدين مناسبت، مناظره ى بين كمونستهاى وقت و نهضت جوانان در تالار پل تخنيك كابل، راه انداخته شد كه در آنجا از جمله سخنگويان نهضت اسلامى انجنيرصاحب شهيد انتخاب شده بود واز سوى كمونستها تنى چند به شمول ببرك و نجيب بودند، ولى ببرك اصلا به مجلس حاضر نشد، و نوبت سخنرانى براى انجنيرشهيد داده شد، انجنيرشهيد سخنرانى خود را با جذبه وهلهله، در رابطه به اثبات وجود خداوند و حقانيت دين اسلام ايراد كردند، كه مورد توجه همه حاضرين مجلس قرار گرفت و همه به يك صدا حمايت خويش را از نهضت جوانان مسلمان اعلان نمودند. بعدا به نجيب گفتندكه تو صحبت بكن، نجيب در جواب اين الفاظ را به كار برد كه “در مقابل استاد م چه چيزى به گفتن داشته باشم كه بگويم” نجيب حاضر نمى شود كه در مقابل صحبت انجنيرشهيد حرفى به لب بياورد.

در همان سال در اتحاديه محصلان اكثريت مطلق ازنهضت جوانان مسلمان بودند و انجينر حبيب الرحمن شهيد به حيث رييس اتحاديه محصلين انتخاب گرديد .

سوال:
از انجنيرشهيد نوشته و آثارى مانده است:

جواب:
بلي! – يك نامه براى داوود كه او را متوجه خطر كمونيزم و خطر روس ساخته و براى ايشان اطلاع داده بودند كه كشور رو به تباهى روان است اگر حكومت جلو آن را نگيرد ما جوانان مسلمان مجبورا دست به اقدام خواهيم شد. و نامه ديگر براى مسلمانان جهان اسلام و آنها را از حالات افغانستان اطلاع داده بود و آنها را مطمئن ساخته بود كه در افغانستان جوانانى هستد كه براى اعلاى كلمة الله، رضاى خدا و آرامش كره خاكى در مسير فطرت، دين و حركت اسلامى روان هستند.

همچنان كتابى دارند به نام جهان بينى اسلامى كه واقعاً كتاب خيلى مهم است انسان هر وقتى كه آن را بخواند حرف تازه ى را در مى يابد و در اين زمان نيزكتاب زنده است.

سوال:
در اخير پيام انجنيرشهيد را براى ملت افغانستان از زبان شما مى شنويم كه چه بود؟

جواب:
واقعاً ما بسيار عاجز هستيم و تأسف به حال خود مى كنيم كه او در سنين جوانى پيامى براى عالم بشريت داشت، پيام براى ملت افغانستان داشت كه ما خود را قاصر ميدانيم از اينكه ذره يى خاك پاى او شده نتوانستيم و در مسيرراه او رفته نتوانستيم، پيام او پيام آزادى بود، پيام نجات از غلامى و اطاعت و پايمردى بود، صبر و استقامت در برابر استعمار وقت كه در آن زمان به الفاظ صريح استعمار شرق و غرب را رد كرده بود و جوانان مسلمان را از آن برحذر نموده بودند حالا وقتيكه محيط و ماحول خود را بنگريم واقعا به بزرگى وعظمت آن پيام متوجه مى شويم و به اين نتيجه مى رسيم كه نجات ملت ما عزت ما و شرف ما در آن است كه ما پيروى سنت رسول الله وباورمند به احكام الهى شويم و با اين پيوند مى توانيم ملت خود را نجات دهيم اگر واقعاً زندگى خود را با اين معيار برابر بسازيم، قسمى كه آنها قربانى دادند تا اين كاروان را به سر منزل نجات رساند وملت مظلوم ومسلمان خويش را در خواب گران بيدار نمودند. و از اشغال امپريال سرخ وسلطه غلامانش نجات دادند و حالا يكبار ديگر پيام شان براى ما و دوستان وهمه همفكران و همپيمانان او و كسانى كه راه قافله ا ورا تعقيب مى كنند اين است كه بيايند يك بار ديگر روى برنامه ها، اهداف و افكار او گردهم جمع شويم و به راستى و صداقت راه او را تعقيب كنيم كه در راه آنها بركت و اخلاص بود كه نتيجه اخلاص آنهاست كه ما نفس هاى خود را مى كشيم، اگر يك بار ديگر روى اخلاص و ايماندارى تعهد با خدا و راه شهدا ببنديم، خداوند مهربان ما را ازمشكلات و دشوارى ها وانواع استعمار واستثمار نجات ميدهد وبه زود ترين فرصت به پيروزى دنيا و نجات آخرت نايل خواهيم آمد و در غير اين مثل باقى انسان هاى بى مسئوليت وبى هدف غلام حلقه به گوش باقى خواهيم ماند. و باورداشته باشيد كه اين كشتى به ساحل نمى رسد و درنيمه راهش غرق مى گردد.

سوال:
تشكر از اين كه براى ما وقت داديد تاچند لحظهْ به ياد شهيد بزرگوار انجنير صاحب حبيب الرحمن شهيد بنشينيم.

جواب:
سلامت باشيد.

نظرات

مطالب مرتبط

روایت شاهزاده هری از اشتراک در نبرد افغانستان

نام شاهزاده هری زمانی بار دیگر بر سر زبان‌ها افتاد که بخش‌های از کتاب خاطرات …

Discover more from سیاح‌آنلاین

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading